ایداایدا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

دختر گلم آیدا

بهار می آید پس از این ، خون از رگهای ما سبز بیرون می جهد !

این روزها با همه ی زمستان بودنش...با همه ی باران های غم گرفته اش دوست داشتنی ست... بر عکس همیشه که از شلوغی و ترافیک این شهر کلافه ام امروز این ازدحام را دوست داشتم... امروز گم شدن نگرانی هایم در میان این همه چهره ی نگران را دوست داشتم! امروز دویدن های زیر باران...خیابان های گلی حتی چاله های پر از آب را که ماشین با سرعت از روی آن رد می شود و تو تا زانو خیس می شوی رادوست داشتم! امروز ایستادن پشت چراغ قرمز120 ثانیه ای و غر زدن راننده ها را دوست داشتم! امروز زندگی را با همه ی سخت گیری هایش دوست داشتم! فقط می خواستم بدانی حالم خوب است... من عاشق این باران سرد زمستانی ام! عاشق اینکه بدون چتر...
18 اسفند 1390

بهار می آید پس از این ، خون از رگهای ما سبز بیرون می جهد !

این روزها با همه یزمستان بودنش...با همه ی باران های غم گرفته اش دوست داشتنی ست... بر عکس همیشه که از شلوغی و ترافیک این شهر کلافه ام امروز این ازدحام را دوست داشتم... امروز گم شدن نگرانی هایم در میان این همه چهره ی نگران را دوست داشتم! امروز دویدن های زیر باران...خیابان های گلی حتی چاله های پر از آب را که ماشین با سرعت از روی آن رد می شود و تو تا زانو خیس می شوی رادوست داشتم! امروز ایستادن پشت چراغ قرمز120 ثانیه ای و غر زدن راننده ها را دوست داشتم! امروز زندگی را با همه ی سخت گیری هایش دوست داشتم! فقط می خواستم بدانی حالم خوب است... من عاشق این باران سرد زمستانی ام! عاشق اینکه بد...
18 اسفند 1390

عکسهای نیوشا جان

  عکسهای نیوشا خانوم گل خوشگل ناز نازی عسل خاله دوست ایدا خانوم خوشگل ناز نازی عسل مامان این دخمله خوشگل کشیده به خاله پروانه ش خدا حفظش کنه هزار ماشاله ...
18 اسفند 1390

عکسهای نیوشا جان

عکسهای نیوشا خانوم گل خوشگل ناز نازی عسل خاله دوست ایدا خانوم خوشگل ناز نازی عسل مامان این دخمله خوشگل کشیده به خاله پروانه ش خدا حفظش کنه هزار ماشاله ...
18 اسفند 1390

شما دوست من هستید

شما دوست من هستيد يكي بود يكي نبود، يك بچه كوچيك بداخلاقي بود. پدرش به او يك كيسه پر از ميخ و يك چكش داد و گفت هر وقت عصباني شدي، يك ميخ به ديوار روبرو بكوب. روز اول پسرك مجبور شد 37 ميخ به ديوار روبرو بكوبد. در روزها و هفته ها ي بعد كه پسرك توانست خلق و خوي خود را كنترل كند و كمتر عصباني شود، تعداد ميخهايي كه به ديوار كوفته بود رفته رفته كمتر شد. پسرك متوجه شد كه آسانتر آنست كه عصباني شدن خودش را كنترل كند تا آنكه ميخها را در ديوار سخت بكوبد.بالأخره به اين ترتيب روزي رسيد كه پسرك ديگر عادت عصباني شدن را ترك كرده بود و موضوع را به پدرش يادآوري كرد. پدر به او پيشنهاد كرد كه حالا به ازاء هر روزي ك...
11 اسفند 1390

شما دوست من هستید

شما دوست من هستيد يكي بود يكي نبود، يك بچه كوچيك بداخلاقي بود. پدرش به او يك كيسه پر از ميخ و يك چكش داد و گفت هر وقت عصباني شدي، يك ميخ به ديوار روبرو بكوب. روز اول پسرك مجبور شد 37 ميخ به ديوار روبرو بكوبد. در روزها و هفته ها ي بعد كه پسرك توانست خلق و خوي خود را كنترل كند و كمتر عصباني شود، تعداد ميخهايي كه به ديوار كوفته بود رفته رفته كمتر شد. پسرك متوجه شد كه آسانتر آنست كه عصباني شدن خودش را كنترل كند تا آنكه ميخها را در ديوار سخت بكوبد.بالأخره به اين ترتيب روزي رسيد كه پسرك ديگر عادت عصباني شدن را ترك كرده بود و موضوع را به پدرش يادآوري كرد. پدر به او پيشنهاد كرد كه حالا ...
11 اسفند 1390

زندگی کن و لبخند بزن به خاطر آنهایی که با لبخندت زندگی میکنند

سلام ناز گل مامان خدا را هزاران بار شکر سرما خودگیت بهتر شده عزیزم مبارک باشه دیشب با خاله فریبا رفتیم لباسهای  عیدتو خریدیم وای نمی دونم چقدر خوشگل هستن یه شلوار اسپرت صورتی و سه پیراهن خوشگل یکشون تونیکه ولی خیلی بهت میاد نشد عکساتو بگیرم امروز قرار ه تو رو هم با خودم ببرم اخه قراره واسه دختر گلم کفش بگیرم وای خدای من نمی دونی چقدر اون کفشهایی که برات دیدم چقدر خوشگل هستن عزیز دلم مبارکت باشه انشاله هر روزت همیشه عید باشه   عروسک مامان دیشب حسابی خوشگل کرده بودی حیف که نتونستم ازت عکس بگیرم اخه خونه خودمون نبودیم و دوربین هم پیشم نبود و موبایلم هم از شانس بد من شارژ نداشت بگذریم  اون موه...
9 اسفند 1390

آرزویم همه سرسبزی توست.

سلام دختر گلم هفته گذشته روزهای پر دردسری داشتیم از یک طرف فشار کاری بابایی خیلی زیاد شد بود و استرس شدیدی داشت از طرفی هم سالگرد فوت مامان بزرگ مامانی بود ولی از قسمت حال بابا بزرگ هم بد شده بود و برده بودنش دکتر اولش گفتن یه مسمومیت ساده ای هستش بعدش گفتن سریع باید عمل بشه بعد از عمل هم که دیگه بهوش نیومد و چند روزی رو تو کما بود و دقیقا سالگرد مامان بزرگ فوت کردش چند روزی بود که گرفتار تشیع جنازه و شام غریبان و سوم بابا بزرگ بودیم تو هم چند روز خیلی اذیت شدی چون همش مجبور بودی تو سرما اینطرف و ان طرف بری برای همین هم حسابی سرما خوردی مامانی الهی فدات بشه دخمله نازم خیلی اذیت شدی بهر حال دیگه تموم شد امروز هم می خوام ببرمت ...
9 اسفند 1390